دیدار'>دیدار
معنوی مثنوی'>مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۴)عنوان پانزده:{ قاضی و زنِ جوحی*}مفتون شدنِ قاضی بر زنِ جوحی، و در صندوق ماندن، و نایبِ قاضی صندوق راخریدن؛ باز سال دوم آمدنِ زنِ جوحی بر امیدِ بازیِ پارینه و گفتنِ قاضی که مراآزاد کن و کسِ دیگر بجوی اِلی آخِرِالقِصِّهمولانا برای نشان دادن حیله های نفس که آدمی را کور کورانه بدنبال ارضاء غرائز جسمانیکشانده از رشد معنوی شخصیت باز می دارد، حکایتی از جوحی و همسرش نقل می کند.جوحی که در ادبیات عرب به «جُحی» مشهور است، یکی از رندان شوخ طبعِ روزگار بودهکه مسخرگی را پیشه کرده بود تا به قول عبید زاکانی داد خود را از کِهتر و مِهتر بستاند. بنابه گزارش فرهنگ لغت دهخدا: «وی از قبیلهٔ فزاره بود و در اوائل قرن دوم هجری در کوفه می زیست ... نامِ یکی از اکابر ست که خود را دانسته به دیوانگی افکنده بود.... در مضجکهگویی مانند ملانصرالدّین بود.گویند شبی نزدیکِ کنیز پدر خود رفت و اظهار محبت کرد؛ناگاهکنیز بیدار شد وگفت تو کیستی؟ گفت مترس که من پدرم هستم! و برای کتمان این جنایتاز آن ببعد خود را به بلاهت زد تا آنکه ضرب المثل شد؛ چنانکه گویند:« احمق مِن جحی » .مولانا در مثنوی شخصیّتی رند و تیز زبان از وی نشان می دهد که شوخی هایش هیچ جنبهٔ نمایش و سرگرمی ندارند. وی از همان کودکی هم طنّاز و شوخ طبع بود. مثلا وقتی گریه وزاری کودکی را می بیند که بر لب تابوت پدر می نالید که:« تو را به خانه ای تاریک و سرد وبی آب و نان و گرما می برند »؛ به پدرِ خود می گوید:گفت جوحی با پدر: « ای ارجمند!واللَّه این را خانهٔ ما می برند »گفت جوحی را پدر: « ابله مشو! »گفت : « ای بابا ! نشانی ها شنو !!این نشانی ها که گفت او (آن کودک) یک به یکخانهٔ ما راست بی تردید و شکنَی حصیر و، نَه چ شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 34 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1402 ساعت: 14:06